روز هایی که گذشت ...

ساخت وبلاگ

دنبال عکسی می گردم ..از این فایل به اون فایل ...سالهای گذشته همه مثل زخم وارد قلبم می شن 

به اخرین عکس نگاه می کنم مرداد 95 بعد اون عکس دیگه هیچ وقت از خنده چشم هام ریز نشد ...

حالا به خاظر خنده اون عکس گریه می کنم ...

زندگی عجیبه ..حتی بلند گفتن یه چیزهایی خودم هم می ترسونه ...

روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 44 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1402 ساعت: 13:58

آدمی مثل من  واقعا تنها بی کس است 

این قدر از قضاوت های اینجا خستم که دیگه نوشتن اینجا را هم ندارم 

از مشاوره رفتن خسته ام ...

از این آدم ها خسته ام 

آخرین بار بهم گفت فکر کن یتیم هستی ...

ببین یتیم بودن خیلی موقعیت بهتری است تا وقتی نزدیکانت چاقو تو قلبت می کنن 

روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 50 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1402 ساعت: 19:28

ممکنه ایراد از من باشه  ولی یه چیز میدونم که دیگه توان بحث الکی ندارم  بنابراین طی بحث دیشب به این نتیجه رسیدم که رابطه به جایی نمیرسه  هرچند که دوشب قبلش حرف این بود کی رسمی بشه  آدمی که جدا شده به اندازه کافی ترسو هست حالا اگه نبینه ‌دیگه واقعا بدبخت میشه  شاید اگر عقد بود میشستم پای خوبی هاش  ولی من توان حرف الکی ندارم ... البته مشاوره هم رفتم یه جای جدید چون مشاور خودم نبود ... روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 81 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1402 ساعت: 19:28

اینکه دقیقا چه مرگم هست را نمی دونم  صبح  تو تخت داشتم به خودم می گفتم دختر بلند شو باید بروی یک شهر دیگر دادگاه ..که تلفن زنگ خورد و مدیر دفتر مهربون گفت نیا  داد   رس  نیست . اوایل فکر می کردم اینکه یه کارمندی دلش به حال وکیلی بسوزد مشکوکه ولی حالا می دونم این تلفن ها واقعی است ...خواستم دوباره به خوابم ادامه بدهم که نشد ..هیچ پاسخ دقیقی ندارم از اینکه امروز چگونه گذشت به الکی گذروندن وقت و فکر کردن تو مغزم ... اینکه دقیقا چه مرگم هست را نمی دونم ..زندگی عجیب شده ولی من هنوز جمعه کلاس رقص می رم ...و می رقص ام ..بابت چی نمی دونم ...انگار مغزم خسته است ..فکر نمی کردم امروز عصر خونه باشم که اینم خورد به برنامه ای که نمی خواستم ..هفته گذشته مجبور شدم با یه همکاری ناهار بریم باشیم ..تنها نبودم البته اما کلا حس مزخرفی بود ....دلم بیشتر می خواهد امروز تمام شه ...چراش را هم نمی دونم ... روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1402 ساعت: 18:47